۱۳۹۳ اسفند ۲۲, جمعه

ایران: روایت تکان دهنده یک زن کارتن خواب

به سختی قبول کرده تا نخ کلاف سردرگم روزهای تاریکش را دوباره از نو باز و سرنوشتش را بیان کند. بانوی جوانی که پنج سال از عمرش را در زیر سقفهای موقت مقوایی همراه با دلهره و اضطراب، سپری کرده است.مجله مهر نوشت: دستانش را در هم می فشارد، سکوت می کند و مدام به فکر فرو می رود. هر بار که می خواهد موضوعی را بیان کند، رنگ از رخسارش می رود. وقتی یاد آن روزها می افتد، همینکه می خواهد سر صحبت را باز کند، اول یک دل سیر گریه می کند و بعد می خندد و می گوید:«بنویس، روزگار من گریه و خنده است. غم هایش زیاد بود اما حالا خنده اش زیاد شده. خدا را شکر...» دوستانش او را «یاسی» صدا می کنند. زنی بلند قامت و خوش بیانی که روزگاری اعتیاد و بی خانمانی کمرش را خم و او را آواره کرده بود حالا برای خودش دانشجوی درسخوان رشته مدیریت است و برای ما گوشه ای از زندگی اش را بازگو می کند.کسی از گذشته من خبر ندارد!۲۸سال دارد و یکی- دو سالی هست خودش را با درس و کتاب مشغول کرده و کتابچه خاطراتش زندگی قبلی اش را بسته و به قول خودش در صندوقچه گذاشته است که سراغش نرود. یاسی می گوید:« اگر دوستان فعلی ام به ویژه در دانشگاه بدانند که یک روزی من چه سرنوشتی داشتم، بعید است رابطه شان را به من ادامه دهند. اکنون دوستانی دارم که شیوه زندگی ام با آنها تغییر و حسابی حال و هوای متفاوت فرهنگی پیدا کرده است. به همین علت اکنون کسی از گذشته من هیچ چیز نمی داند. از قدیمی ها هم جز یکی از دوستانم که در رشته مددکاری درس خوانده و او را خیلی دوستش دارم، با همه دوستان و آشنایان رابطه ام را قطع کرده ام تا مبادا دوباره بلغزم. حتی دیگر حاضر نیستم خاطرات تلخ و سیاه آن روزها را مرور کنم چه برسد ارتباط با آن دوستان. با یادآوری آن روزها یک حسی مثل خوره به جانم می افتد و تا چند وقت درگیرش می شوم و حالم بد می شود. درست است که آن روزهای واقعی...

ادامه خبر


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر