۱۳۹۴ فروردین ۲, یکشنبه

حسن زرهی: خارجیهای لعنتی

ماجرا از روزی شروع شد که همسرم پایش را توی هر دو کفش کرد و گفت: “برویم خانه بخریم.”گفتم: “مطمئنی زیرش چال نمیشیم؟”گفت: “مزه نپران.”حسن زرهی، نویسنده، شاعر و روزنامهنگارگفتم: “آخر!”گفت: “بیست سال است گرفتار همین آخر گفتن تو شدم.”گفتم: “هر چه بادا باد.”خانه را پیدا کردیم و قرار شد روی زمین بایر شمال دور شهر یک جایی توی هوای همان زمین خانه دار شویم. هر شب خدا میرفتیم به زمین آنجا سر می کشیدیم. انگار می ترسیدیم آب بشود و خانه ی در هوای آینده ی ما را هم با خودش ببرد.خانه که آماده شد زنم گفت: “اگر خیال کردی من این اسباب اثاثیه گاراژ سیلی جنابعالی را میبرم به خانه ی نوام کور خواندی.”هرچه التماس کردم که “زن مگر میشود هم خانه ی تازه خرید و هم همه ی زندگی به قول تو گاراژ سیلی بیست ساله را انداخت دور و از، بفرمایش شما، دیزاینرها وسایل نو خرید؟ مگر اینکه بخواهی تا خانه حاضر شد من بروم زندان!”گفت “خیالت راحت باشد، تو از بر دل من هیچ جا نخواهی رفت!”اینها را بی خود و بی جهت دارم میگویم. مقدمات غیرضرور موضوع اصلی هستند. اصل اتفاق از روزی شروع شد که با زنم رفتیم به یک مبلمان فروشی عظیم ایتالیایی ــ کانادایی. ایتالیایی که میگویم منظورم این است که رگ و ریشه ی صاحبان آن ساختمان چند طبقه ی عالی پر از مبلمان و تختخواب و میز و صندلی غذاخوری ــ میخواستم بنویسم نهارخوری دیدم شام مان چه میشود، صبحانه را کجا بخوریم ــ خلاصه رفتیم به “کن ایتال دیزاین”. گفتم که زنم وسیله غیر دیزاینر را مفت هم قبول نمیکرد. نگفتم؟ خب حالا دارم میگویم.وارد طبقه ی تخت خوابها که شدیم خدا بدهد برکت. چقدر تختخواب چیده بودند. همه جورش. تا دلتان بخواهد هر طرح و طوری که آرزو میکردید تخت بود. همه ی حواس زنم به نوع چوب و دیزاین و زرق و برق های دیگر تخت بود و همه ی هوش و حواس من به کاغذی که یک گوشه تخت ها چسبانده بودند، و قیمت تخت را به پول رایج مملکت محروسه ی کانادا نوشته بودند. اصولا جرات اینکه به دلیل قیمت مخالفت کنم را نداشتم....

ادامه خبر


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر