۱۳۹۳ اسفند ۲۲, جمعه

آیا میتوان فوکو را نقد کرد؟

دانیل زامورا / ترجمهی حمید پرنیانآثارِ میشل فوکو از زمانِ مرگاش در ۱۹۸۴ قبلهی چپهای دانشگاهی در سراسرِ جهان شده است. اما در سپتامبر ۲۰۱۴ کتابِ تازه و برانگیزانندهای در بلژیک منتشر شده که در آن گروهی از دانشپژوهان به رهبریِ دانیل زامورا (جامعهشناس) ارتباط فوکو با انقلابِ نئولیبرالی را که در سالهای پایانیِ زندگیِ فوکو تازه جان گرفته بود مطرح میکنند.زامورا در گفتوگوی زیر با نشریهی جدید فرانسوی «Ballast» یافتههای چشمگیرِ این کتاب را به بحث گذاشته و مطرح میکند که این یافتهها چه معنا و فحوایی برای اندیشهی رادیکالِ امروز میتوانند داشته باشند.گفتوگو با دانیل زامورا■ دوستِ فوکو، پُل وین در کتابش «فوکو، اندیشهی او، شخصیتِ او» مینوسد که فوکو از نظر سیاسی و فلسفی به هیچ دسته و گروهی تعلق نداشت: «فوکو نه به مارکس باور داشت نه به فروید، نه به انقلاب و نه به مائو. وی در خفا به احساسات و شورهای مترقی میخندید و هیچ موضعِ اصولیای نسبت به مسائلِ کلانی نظیر جهان سوم و مصرفگرایی و سرمایهداری و امپریالیسمِ امریکایی نداشت».شما مینویسید که فوکو همیشه «یک قدم جلوتر از همعصرانش» بود. منظورتان از این جمله چیست؟ باید گفت که فوکو قطعا روی موضوعاتی دست گذاشت و روشنگری کرد که غالبِ روشنفکرانِ زمانهی او آن موضوعات را کاملا نادیده میگرفته و یا حتی به حاشیه میراندند. آثارِ وی، خواه دربارهی روانپزشکی و زندان باشد خواه دربارهی سکسوآلیته، حوزهی روشنفکریِ گستردهای را پدید آورد. البته او بخشی از زمانهی خویش بود، بخشی از زمینهی گستردهی اجتماعیِ خویش بود، و نخستین کسی هم نبود که چنین پرسشهایی را مطرح میکرد. این پرسشها و موضوعها همهجا مطرح میشدند و مضمون جنبشهای مهم اجتماعی و سیاسی بودند.برای نمونه، در ایتالیا، فرانکو بازالیا جنبشِ ضد-روانپزشکی را پیش از فوکو به راه انداخته بود و با به چالشکشیدنِ تیمارستانها میکوشید تا طرحهای سیاسیِ مهیجی برای جایگزینساختنِ این نهاد تدوین کند. بنابراین قطعا فوکو کسی نبود که این جنبشها را به راه انداخته باشد (چنین ادعایی هم نداشت)، اما او مسیر را برای تاریخدانها و دانشپژوهانی هموار کرد که روی موضوعات و حوزههای جدید و دستنخوردهای کار میکنند.فوکو به ما آموخت که همیشه چیزهایی را به پرسش بگیریم که به نظر...

ادامه خبر


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر