محمود صباحیاینک من از پس سالها، یقین یافتهام که هیچکس به اندازه آنانی که در فرهنگستانهای زبان نشستهاند، درباره زبان و به ویژه درباره زبان مادری، یاوه و سخن گزافه نگفته است.از سر زبان دست بردارید، از سر فرهنگ و از سر مردم و زبان مردمان دست بردارید، از زبان آمرانه دست بردارید اگر که به راستی خواهان فرهنگ برتر و زبان بالندهتری هستید. اما چنین نیست و شما در پی گونهای دیگر از برتری و چیرگی هستید و از این رو، از زبانهای مادری و از آموزش آنها دچار خشم و خروش میشوید؛ شما پدران و پسرانی که سرچشمه زبان را نه در خود زندگی که در سخنان باطل و رجزها و گزافهای نیاکانتان میجویید.صریح بگویم: آنانی که از زبان مادری میترسند و مدام آن را چونان خطری گوشزد میکنند، همان کسانیاند که از دنیای مادرانه و در ناخودآگاه خود از غلبه ارزشهای زنانه بر جامعه وحشت دارند.زبان مادری، اگر به راستی زبانی باشد که از مکالمه و رابطه فرزند با مادر، در فرزند درونیده شده باشد، زبانی است که در پی تحمیل، غلبه و به ویژه در پی چیرگی و گسترش چیرگی بر دیگران نیست بلکه زبانی است در پی گفتوگو و ایجاد امکانهای تعامل و رابطه با دیگری.زبان مادری آکنده از آزمودهها و آموزیدههای طبیعی برتری است که سپس، زبان پدرانه در مقام زبان رسمی آن را پس میزند و سرکوب میکند چرا که پدر میخواهد هر چه سریعتر به مکالمه فرزند و مادر پایان دهد تا زبان و نظام اجتماعی و سیاسی خود را در ذهن فرزند مستقر گرداند.چرا باید از زبان مادری وحشت داشت؟ چرا نباید هر گروه اجتماعی بتواند به زبان مادری خود جهان را کشف و ادراک کند؟ آیا درک، توسعه انسانی و گفتوگو با دیگری از طریق زبان مادری هر چه بیشتر امکانپذیر نمیشود؟ همان زبانی که بیش از هر چیز از طریق زبان مادرانه، زبان زنانه، زبان خیالورزانه، زبان ادبیات و زبان موسیقی سخن میگوید و با دیگری ارتباط یرقرار میکند؟اغلب زبان را افزار اندیشه نامیدهاند اما من گمان میکنم زبان تنها افزار اندیشیدن نیست، زبان جامعه است، زندگی است، کینه است، درد است، عشق است، تنفر است، شادی است؛ زبان...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر